عشق همیشگی من پری ناز و پارسا

پری ناز و جا موندش توی ماشین

یه روز پری ناز با باباش رفتن که ماشین رو بشورن بعد از این که ماشین رو شستن  پری ناز رفت توی ماشین چون سردش شده بود و خسته هم بود خلاصه بابایی یادش میره پری ناز توی ماشینه چادر ماشین رو می کشه و با دوستاش شروع به صحبت می کنه پری نازم توی ماشین تاریک نشسته بود و چراغ داخل ماشین رو روشن خاموش می کرد قفل در را باز و بسته می کرد و گریه می کرد تا باباش بفهمه که اون کجاست و پیداش کنه ولی بابا گرم صحبت بود و اصلا حواسش نبود که پری ناز کجاست   یه دفعه ای دوست پری ناز مهدیس صدای گریه ی پری ناز رو از تو ماشین شنید و به بابایی گفت قیافه پری ناز دیدن داشت واقعا کلی خندیدیم پری ناز خودشو برای بابایی لوس کرده بود می گفت بابا م...
27 دی 1391
1